انتشار دانشنامه علمی پیامبر اکرم(ص) در فضای مجازی دخترم بهانه آمدنم را جور کرد | روایت مادر و دختری که در مسیر زائران پیاده امام رضا (ع) جز محبت چیزی ندیدند ارائه محصولات فرهنگی بنیاد امام رضا(ع) در مسیر زائران پیاده دهه آخر ماه صفر مهمترین اعمال شب و روز شهادت امام علی بن موسی الرضا(ع) + علت گذاشتن نام رضا برای امام هشتم چیست؟ ویژه‌برنامه‌های رادیو در سالروز شهادت امام رضا (ع) + زمان پخش معرفی علمایی که در حرم مطهر امام رضا(ع) مدفون هستند ورود دسته‌های عزاداری با طبل و سنج به شارستان‌ها در حرم مطهر رضوی ممنوع است بازدید اعضای فراکسیون شعائر اسلامی مجلس از خدمت رسانی به زائران پیاده امام رضا(ع) + عکس نخستین گروه ازعمره‌گزاران ایرانی راهی مدینه شدند (یکم شهریور ۱۴۰۴) اطعام زائران بر سفره پربرکت سلطان خراسان | روایت ۳۱ سال خدمت یک خانواده مشهدی به امام هشتم (ع) + فیلم ضیافت اخلاص در میدان توحید| روایت شهرآرانیوز از اطعام ۷۰ هزار نفر در موکب بزرگ جوادالائمه (ع) مشهد حرم امام رضا (ع) میزبان زائران شیعه میانمار در روز‌های پایانی ماه صفر ورود بیش از ۳۰۰ هزار زائر پیاده امام‌ رضا (ع) به مشهد مقدس سوگواره «غریب قریب» و «به جای مادر» ویژه بانوان در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود مدیرعامل مؤسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی: هنر زبان ما برای رساندن مفاهیم رضوی به مخاطب است خدمت شیرین زائران کوچک امام مهربانی‌ها در «شربتخانه امام جواد(ع)» شهادت امام رضا(ع) در مشهد هیئت کجا بریم؟ مبارزه با انحراف، چکیده سیره سیاسی امام مجتبی (ع) محل های اسکان رایگان زائران در مشهد برای روزهای پایانی صفر و شهادت امام رضا (ع) جزئیات مراسم شام غریبان شهادت امام رضا (ع)
سرخط خبرها

ما و یه عالمه کبوتر

  • کد خبر: ۳۳۱۱۲۸
  • ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۴
ما و یه عالمه کبوتر
ما دلمان دریا می‌خواست. تا آن زمان به شمال نرفته بودیم. ذوق دیدن ساحل و دریا و جنگل را داشتیم، اما بابا فکر دیگری توی سرش بود. می‌گفت: باشه، باشه، میریم لب دریا، اما قبلش باید بریم یک جای خوب دیگه.

تابستان سال ۱۳۶۳ بود که بابا اولین ماشینش را خرید. تصویر‌های آن روز هنوز در خاطرم هست. در حیاط خانه را که باز کردم بابا با آن سبیل‌های مرتب و ریش کم پشتش، با آن پیراهن چهارخانه قرمز و شلوارِ پارچه‌ای پاچه گشادش، با آن لبخند نیمه کاره و مهربان همیشگی اش، سرخوشانه و مغرور تکیه داده بود به یک پیکان آبی رنگ. خوب یادم هست که با صدای جیغ من بود که بابک و مامان هم دوان دوان آمدند دم در حیاط و با دیدن پیکان آبی، آن هم آبی آسمانی، درست رنگ آسمان تابستان همان سال، مامان چقدر ذوق کرد و همه باهم چقدر خندیدم.

آن روز‌ها هر موقع که به بابا می‌گفتیم ما را به سفر ببرد، دستی به سرِ ما می‌کشید و‌ می‌گفت: هر وقت ماشین خریدم، سفرم می‌برمتان و حالا که ماشین را خریده بود، ما آن پیکان آبی را شکل سفر می‌دیدیم. حتی وقتی برای اولین بار سوار ماشین بابا شدم و بوی نویی آن به مشامم خورد، ذوق زده گفتم: چقدر این ماشین بوی سفر میده بابا جون و خنده بابا خبر از این می‌داد که سفری در راه است. دیگر بهانه‌ای برای نرفتن نبود.

ما دلمان دریا می‌خواست. تا آن زمان به شمال نرفته بودیم. ذوق دیدن ساحل و دریا و جنگل را داشتیم، اما بابا فکر دیگری توی سرش بود. می‌گفت: باشه، باشه، میریم لب دریا، اما قبلش باید بریم یک جای خوب دیگه. مامان می‌دانست که اول قرار است کجا برویم. به نظر می‌رسید بابا و مامان، مدت‌ها قبل نقشه این سفر و این مقصد را کشیده بودند. هرچه ما می‌گفتیم که اول کجا می‌خوایم بریم؟ پاسخشان خنده بود.

- صبر داشته باشید بچه ها، چقدر عجله دارید! داریم میریم جایی که‌ می‌دونم شما هم خیلی خوشتون میاد. یک جایی که زمین و آسمونش پر از کبوتره؛ و من و بابک به هم نگاه می‌کردیم و ذوق زده می‌گفتیم: واااای، یک عالمه کبوتر!

دومین روز سفر همچنان توی فکر دریا و جنگل و آسمانی پر از کبوتر بودیم که روی صندلی عقب، خوابمان برد. راه طولانی بود و خوابیدن توی ماشین کیف می‌داد. صدای بابا بود که بیدارمان کرد.

– بچه ها، بلند شید که رسیدیم. بابک هنوز خوابش می‌آمد. من ذوق زده سراغ کبوتر‌ها را گرفتم. مامان با دست روبه رو را نشان می‌داد. انتهای خیابان یک گنبد طلایی زیر نور خورشید می‌درخشید. روی گنبد پر از کبوتر بود.

– وااای خدای من، چقدر قشنگه. بابا پیکان آبی اش را زیر سایه یک درخت چنار گذاشت.

– بچه ها، اینجا شهر مشهده، اینم حرم آقا امام رضاست (ع). همونجایی که باید اول می‌اومدیم. من و بابک ذوق زده بودیم. تازه فهمیدم چرا اول از همه اینجا آمده‌ایم. وقتی پاکت گندم را از بابا گرفتیم و دویدیم داخل حرم، یک عالمه کبوتر از روی زمین به آسمان پریدند. وقتی بابک یک مشت گندم را روی زمین پاشید، همه کبوتر‌ها دوباره برگشتند. آنجا فاصله زمین تا آسمان خیلی کوتاه بود. اولین عکسی که در سفر گرفتیم توی حرم بود، به بابا گفتم: کاش می‌شد کبوترا هم توی عکسمون باشن؛ و بابا خندید و گفت: توی عکسی که ازتون گرفتن پر از کبوتره باباجون.

عکس: آرزو صادقی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->